صحرا موسوی هستم فارغ تحصیل رشته سینما و ساکن لندن . ا

2.12.12

نگاهی به سینمای مستند از برادران لومیر تا رابرت فالاهرتي ، جان گريرسن، ژيگاورتوف و ژان روش

فیلم مستند،  فيلمي است که با واقعيات سر و کار دارد و نه با قصه ها و ماجراهاي تخيلي، و مي کوشد واقعيت را چنان که هست به نمايش بگذارد و تا حد ممکن از دستکاري در آن پرهيز کند.
 به همين خاطر، اين فيلم ها با آدم ها، مکان ها، رويدادها و فعاليت هاي واقعي سر و کار دارند. ارائه واقعيت در هر حال متضمن دستکاري، انتخاب، حذف و شکل دادن است، به همين خاطر فيلم هاي مستند را بايد بر اساس ميزان کنترلي که فيلم ساز بر واقعيتي که ضبط مي کند اعمال مي دارد، ارزيابي کرد. اما نکته اي که درباره تمام فيلم هاي مستند صادق است، اين است که آن ها مي کوشند حسي از واقعي بودن آن چه را مي بينيم و مي شنويم به ما القا کنند. واژه مستند را اول بار جان گريرسن، ( مستند ساز و منتقد سينما) در نقد فيلم موانا(1926- Moana) ساخته رابرت فالاهرتي به کار برد. گريرسن بعدها اين واژه را معادل«برخورد خلاقه با واقعيت» گرفت و سرانجام در سال 1948، «اتحاديه جهاني سينماي مستند» اين واژه را تصويب و آن را چنين تعريف کرد: «ضبط سينمايي هر جنبه اي از واقعيت که با فيلم برداري واقعي و بدون دستکاري، يا با بازسازي وفادارانه و معقول رويدادها، روي فيلم، به هدف گسترش بخشيدن به دانش و درک مردم و ارائه مسائل و راه حل هاي آنان به عيني ترين و واقعي ترين صورت ممکن انجام شده باشد».  چون مستند به گستره وسيعي از فيلم ها قابل اطلاق است، منتقدان و فيلم سازان عبارات هم ارز ديگري نيز به کار مي برند، براي مثال مستندهاي تبليغاتي، مستندهاي آموزشي، مستندهاي داستاني، مستندهاي اجتماعي، مستندهاي تاريخي، 
.مستندهاي سياسي و غیره


اساسا فيلم هاي اوليه تاريخ سينما را بايد فيلم هاي مستند ناميد. برادران لومير در شروع کارشان يک سري فيلم ساختند که همگي را از زندگي روزمره مردم تهيه کرده بودند براي مثال ورود قطار به ايستگاه( 1895)(يا خروج کارگردان از کارخانه(1895). در اين ميان در آمريکا هم، اديسون و همکارانش فيلم هايي از اتفاقاتي که در محل کارشان مي گذشت، مي گرفتند. هم چنين در کشورهاي ديگر نيز، به محض آن که صاحب اين صنعت مي شدند، کارشان را با ساخت اين گونه فيلم ها آغاز مي کردند. برادران لومير اين فيلم ها را وقايع اتفاقيه( مي ناميدند. اما سينماي مستند به معنا و مفهوم امروزي آن با فيلم نانوک شمالي(1922- Nanook of the North) ساخته رابرت فلاهرتي آغاز شد. نانوک شمالي به نوعي يک مستند داستاني بود. رابرت فلاهرتي، يک معدن شناس بود که در منطقه قطب شمال کانادا، فعاليت مي کرد. زندگي سخت اسکيموهاي ساکن در آن محل توجه او را جلب کرد. او در سال 1920 به آن محل رفت تا در ميان يک خانواده اسکيمو زندگي کند و از زندگي روزانه اين مردم فيلم بگيرد. او پس از 16 ماه با فيلم هاي گرفته شده به آمريکا بازگشت، فيلم ها را تدوين کرد و فيلمي مستند به نام نانوک شمالي به مدت 75 دقيقه فراهم کرد. اين فيلم هم مورد توجه منتقدان و هم مورد توجه تماشاگران قرار گرفت. يکي از دلايل موفقيت نانوک شمالي در آن زمان بداعت و غرابت آن بود، زيرا اين فيلم نخستين آشنايي مردم معمولي با اسکيموها و زندگي آن ها بود. از طرف ديگر شيوه فيلم برداري و تدوين فيلم توسط فلاهرتي، در اين فيلم منحصر به فرد و جذاب بود. نانوک شمالي به نوعي راه را براي اکران فيلم هاي مستند ديگري که در مورد زندگي مردم مختلف ساخته شده بودند باز کرد. موفقيت 
فيلم نانوک شمالي و هزينه اندک توليد آن صنعت سينماي آمريکا را بر آن داشت که به فيلم مستند بيشتر توجه کند

 سرانجام سيستم استوديويي هاليوود با دخالت هايش و تاکيد بيش از حد بر روي ساخت مستندهاي تجاري
فلاهرتي  را نااميد کرد و او نيز به انگلستان مهاجرت کرد. گر چه فيلم هاي فلاهرتي از پيش برنامه ريزي شده و حتي گاه تمرين شده بودند، اما دستاوردهاي درخشاني به حساب مي آمدند که شيوه هاي مختلف زندگي را نشان مي دادند و در آن ها، کار هنرمندانه و خلاقانه اي در زمينه انتخاب فضا، کار با دوربين و ندوين به چشم مي خورد

جنبش مهم ديگر در عرصه مستند سازي در دهه 20 ميلادي و در شوروي جريان داشت و سردمدار آن ژيگاورتوف(Dziga Vertov) بود. ژيگاورتوف در 1918، يعني در اوج درگيري هاي داخلي شوروي بعد از فروپاشي حکومت تزاري به عنوان تدوين گر حلقه هاي خبري، فعاليت مي کرد. ورتوف در آغاز به همين راضي بود که فيلم ها را صرفا به صورت کاربردي و مفيد سر هم کند، اما رفته رفته دست به تجربه هايي زد تا از طريق تدوين، بر شدت بيان فيلم ها بيفزايد. از آن جا که ورتوف از طرفداران نظام جديد بود، تجربه هايش از جانب کميته سينمايي حکومت جديد، حمايت مي شد، به همين خاطر ورتوف گروه کوچکي از مستندسازان جوان و علاقه مند را جمع کرد و نام گروه خود را کينوکي به معناي سينما – چشم، گذاشت 
در بين آثار ورتوف، کامل ترين و مهم ترين فيلم او مرد دوربين به دست میباشد  
 اين فيلم تمام جنبه هاي تدوين و کار با دوربين را که تا آن زمان در سينماي صامت شناخته شده بود به کار گرفته است، تا زندگي در جريان طبيعي خود را در يک روز عادي در مسکو، از طلوع آفتاب تا غروب به تصوير بکشد
بعد از فلاهرتي و ورتوف، سرشناس ترين نام در تاريخ سينماي مستند، جان گريرسون است.
 گريرسون در انگلستان فعاليت مي کرد. سينماي انگلستان از همان ابتداي ظهور سينما در اين کشور، توجه خاصي به فيلم هاي مستند داشت. گريرسون بسيار بر روي فيلم هاي مستند و مونتاژي شوروي(به ويژه آثاز ورتوف) کار کرد. او تعدادي از جوانان مشتاق را دور هم جمع کرد، از جمله، رابرت فلاهرتي را که به انگلستان مهاجرت کرده بود، دعوت به همکاري کرد. آن ها نهضتي به راه انداختند که آن را مستند سازي مسئولانه( Socially Commited) مي ناميدند. گريرسون و گروهش طي ده سال در حدود سيصد فيلم عرضه کردند. فيلم هاي اين گروه، زندگي مردم انگلستان را به تصوير مي کشيد و مسائل و مشکلات اجتماعي را مطرح مي کرد. در اين فيلم ها، تکنيک هاي چشمگيري به کار رفته است، اما در اين فيلم ها بيش از مسائل هنري و زيبايي شناختي، جنبه آموزشي و خبري آن ها اهميت دارد. آن ها هم چنين در دوران جنگ، مستندهاي خوب و در خور توجهي ساختند. از جمله فيلم هاي مستند مهم و قابل توجه اين گروه مي توان به رانده شدگان(1929- Driifters) ساخته جان گريرسون، سرچشمه(1931- Upstream) ساخته آرتور آلتن(Arthur Elton)، بريتانياي صنعتي( 1933- Industrial Britain) ساخته فلاهرتي، آواز سيلان(1934- Song Of Ceylon) ساخته بازيل رايت(Basil Wright) و پست شبانه(1936- Night Mail) ساخته بازيل رايت و هري وات(Harry اشاره کرد
 متاسفانه اين گروه پر شور در دهه چهل از هم پاشيد

اما مهمترین  توسعه اي که از آن زمان به بعد در سينماي مستند رخ داده، شاید  مطرح شدن سينما – وريته در فرانسه و سينماي بي واسطه(Direct Cinema) در آمريکا، هر دو در دهه 1960 بوده است. هر دوي اين جنبش ها، تحت تاثير فيلم ها و آثار مستند تلوزيوني قرار داشتند و در شکل گيري آن ها، ورود دوربين ها و ضبط صوت هاي سبک، عدسي زوم و فيلم هاي حساسي که در نور طبيعي هم قابل استفاده هستند، نقش مهمي داشته است. سينما – وريته عبارتي است فرانسوي معادل سينما – حقيقت و به يک رشته فيلم هاي مستندي اطلاق مي شود که به دوربيني سبک و قابل حمل و مضاميني خود انگيخته اتکا دارند که از پيش طرح ريزي نشده باشند. سينما – وريته عبارتي است که ژان روش (JeanRouch) براي توصيف فيلم وقايع نگاري يک تابستان(1961) که با همکاري ادگار مورن(Edgar Morin) ساخته بود و آن را از اولين فيلم هاي سينما – وريته مي دانند، به کار برده است. اصول تئوريک و علمي سينما وريته تا حد زيادي به آثار ژيگاورتوف و تا حد کمتري به فيلم هاي رابرت فلاهرتي متکي است. يک تکنيک بارز در سينما – وريته، انجام گفتگوهاي بي مقدمه و آني براي بررسي مساله مورد نظر است


No comments:

Post a Comment